۱۳۹۳ تیر ۹, دوشنبه

وبلاگ جدید

من بعد  دوست دارم نوشته هایم را که معطوف به تجارب زندگی در ملبورن است در وبلاگ "سلام ملبورن" بنویسم که فکر می کنم بیشتر به درد کسانی بخورد که ساکن این شهر باشند به هر حال اگر نوشته هایم راجع به وطن و بامیان باشد باز در این جا خواهم نوشت.

۱۳۹۳ فروردین ۱۲, سه‌شنبه

من به اشرف غنی رآی می دهم


علی رغم تبلیغات برخی دوستان که می گن این آقا فاشیست پشتونیست است، کوچی هست، خانم اش یهودی است، تکلیف صحی دارد و عصبی مزاج است و ...
اما برای اتهامات شان خصوصن دوتای اولی دلایل کافی و قوی ارایه نمی کنند؛ استدلال های شان دل چسپ نیست.
...
از میان سه کاندید پیشتاز به نظر من ایشان اصلح است.

زلمی رسول که دست پرورده کرزی است و دل در گرو سلطنت بابای ملت دارد.

عبدالله عبدالله هم علی رغم ژست و ظاهری تکنوکرات در این چند سال اخیر نشان داد که شخصیتی تو خالی هست و مدیون جنگ سالاران زورمند چون عطا محمد نور می باشد و فاقد طرح و راهکاری مدرن.

می ماند اشرف غنی که تحصیل کرده است و با علم روز آشنا است از پلان و برنامه و انکشاف هم سررشته دارد.

خلیلی هم علی رغم انتقادهایی به ایشان وارد است اما نشان داده که سیاستمداری زیرک است و بی گدار به آب نمی زند و نیز به اصطلاح گرگ طالع است و در این ده دوازده سال همیشه در متن قدرت حضور داشته و اکنون پشتیبان اشرف غنی هست.

سرور دانش را شخصیتی علمی، پرکار و هوشمند می دانم از هفته نامه وحدت گرفته تا مترجمی و ولایت داینکدی، وزارت عدلیه و تحصیلات عالی که به دور از تندروی، افراط و غوغا سالاری با حلم و بردباری با اتکا به خرد و پشتوانه علمی خویش کار کرده است.

جنرال دوستم نیز مخزن رآی ازبک هاست و سرسخت همکار اشرف غنی است.

معلم عزیز رویش را هم یک روشنفکر و یک فعال فرهنگی روزهای سخت می دانم، امروز ما، عصری برای عدالت و فصل نامه دموکراسی و نیز لیسه معرفت از آثار ارزشمند ایشان هست او امتحان خود را داده است اینک در تیم اشرف غنی قرار دارد.

با توجه به وظیفه سابقم به عنوان مسول مطبوعات حقوق بشر بامیان و عضو تیم بررسی قضایای کوچی ها و ده نشینان و گزارش های دست اولی که در وبلاگم منتشر کرده ام به این نتیجه رسیده ام که در این قضیه متاسفانه بسیاری از سران هزاره ها هم دخیل اند و می خواهند از این معضل ماهی مطلوب خود را صید کنند و اتهام کوچی گری و مدافع کوچی و ... را به اشرف غنی هم در این راستا می دانم.

با همه دلایل فوق علی رغم اینکه یک هزاره ام و هم چنان دل در گرو مردم و سرنوشت خود دارم می خواهم فراتر از عصبت های کور قومی و شعارهای تند، افراطی و نژاد پرستانه به اشرف غنی رای دهم چون اعتقاد دارم از بین این سه نفر ایشان اصلح است، مدیریت، علم و گذشته اش چنین نشان داده است.

من دفعه قبلی هم به ایشان رای دادم، در میان هیاهوی دوستان دو آتشه هزاره گراهایم نتوانستم از این ایده و رایم علنی دفاع کنم.
این دفعه امیدوارم ایشان برنده شود و دوستان به دور از تعصب و ... انتخابی درست کنند.

هرچند که من و هزاران افغان خارج از کشور به علت عدم تدبیر مسولین انتخابات از این حق قانونی خویش محروم شده ایم.

۱۳۹۲ دی ۲۳, دوشنبه

تصمیم وزیر مهاجرت

وزیر مهاجرت استرالیا در آخرین تصمیم خود اعلام کرده است که درخواست ویزای فامیل کسانی که با کشتی آمده اند در پایین ترین اولویت بررسی می شود.

این به آن معنی است که ممکن است ویزای فامیل این دسته از افراد سالها طول بکشد و شانس زیادی هم برای قبولی وجود نخواهد داشت.

این موضوع به نگرانی شمار قابل توجهی از پناهندگان تبدیل شده است هم آن دسته که قبلن در این زمینه اقدام کرده و منتظر ویزا بودند و هم کسانی که تصمیم به این اقدام را داشتند.

اگر به دقت متن لینک که در سایت وزارت مهاجرت آمده است مطالعه شود چنین چیزی را نمی توان یافت که این تصمیم شامل کسانی می گردد که قبلن درخواستی شان تحت پروسس بوده ولی در پاراگراف دوم بخش سوم اشاره شده این دستورالعمل کسانی را که حتی چک صحی، امنیتی و دی ان ای را تکمیل کرده باشند نیز در بر می گیرد؛ با توجه به آنکه این چک ها را می توان قبل از تقدیم درخواستی ویزا به اداره مهاجرت نیز انجام داد می توان امیدوار بود که این تصمیم شامل کسانی که پروسس شان در حال کار بوده نخواهد شد و این تصمیم صرفن یک آگهی و اطلاع رسانی بوده برای کسانی است که در آینده قصد این کار را دارند.

اگر چنانچه ذکر رفت این طرح شامل کسانی که پروسس شان در جریان بوده شود این تصمیم مخالف اصل به ماسبق نشدن قوانین می شود. اصل به ما سبق نشدن قوانین یک اصل مهم حقوقی و حقوق جهانی بشر می باشد.

و به طور ساده این اصل می گوید: قوانین یا دستوراتی که امروز اتخاذ می گردد نباید کسانی را که دیروز درگیر این کار بوده اند را متاثر کند با دیروزی ها مطابق قانون آن روز باید برخورد کرد.

و هم چنین اتخاذ تصمیم فوق و فوکس قرار دادن پناهندگانی که با کشتی آمده اند در پایین ترین اولویت با سالها انتظار و امید نداشتن به قبول شدن هم به نظر می رسد یک مجازات است که یک مقام اداری اتخاذ کرده است- نه مقام قضایی- و قطعن می توان گفت این استثنا دانستن خود یک تبعیض آشکار است.

با توجه به آنچه گفته شد و با توجه به این که استرالیا نهادهایی چون آمبودزمن، حقوق بشر، نهاد مبارزه با تبعیض، فعالان حقوق پناهندگان دارد می توان موضوع تصمیم فوق وزیر را به چالش کشید با آن دعوا کرد و از طریق دادگاه یا نهادهای قانونی دیگر آن را نقض کرد.

۱۳۹۲ دی ۴, چهارشنبه

ما و کریسمس

در این چند روز هر جا می رم با این جمله برخورد می کنم
Merry Christmas
من هم به ناچار همین جمله را به خودشان باز می گویم
و امروز روز کریسمس و روز رخصتی عمومی است، تجلیل از کریسمس از یک ماه پیش شروع شده است و افغان های مقیم اینجا هم چنان بی تفاوت اند نسبت به این روز بزرگ.
انتظار این است که افغان های استرالیا هم بنا به حسن همجواری و شریک شدن در جامعه استرالیا از این روز مطابق آیین و فرهنگ خویش تجلیل کنند، تجلیل از کریسمس مطابق باورهای دینی ما هم، تجلیل از زاد روز حضرت عیسی مسیح یکی از پیامبران بزرگ الهی می باشد.
دولت و مردم استرالیا به هزاران آواره و مهاجر که اکثرن از راههای غیر قانونی خود را به این کشور رسانده کریمانه ویزای دایمی اعطا کرده است و بعد از چهار سال به آنان حق تابعیت داده است و بدون هیچ گونه تبعیض آنان را در جامعه و زندگی استرالیا شریک کرده است، شریک شدن در جشن های کریسمس فکر می کنم ما را از دین و مذهب مان باز نخواهد داشت.

۱۳۹۲ آبان ۱۱, شنبه

دغدغه های اینجا

اجازه خواست تا در کنار ما بنشیند و همراهانمان هم با روی گشاده پذیرفتند چون هم زبان و هم وطن بود من که از شدت حمله میگرنی ام چشم هایم را بسته بوده و دراز کشیده بودم صحبت هایشان را می شنیدم ما در یک پارک جنگلی که دریاچه ای با صفا داشت رفته بودیم، می گفت زمانی در افغانستان آرزو داشته که مرغابی را از نزدیک ببیند حالا مرغابی های اینجا با خیالی راحت در اطراف ما چرخ می زنند و دوستان گفتند که احساس امنیت اینجا حتی در حیوانات و پرندگان تسری کرده و آنها از آدم ها نمی ترسند بعد پرسید که قدیمی هستید یا نو آمده پاسخ دریافت کرد که نو آمده ایم و خودش گفت که چهارده سال است که اینجاست و ادامه داد که اینجا مشکلات زیادی دارد که به ظاهر دیده نمی شود مشکلاتی که برای انسان تشویش ها و نگرانی های روانی ایجاد می کند و مثال زد که فرزندان ما افغان ها که اینجا بزرگ می شوند و در مکاتب و مدارس اینجا درس می خوانند روز به روز با خواسته ها و اندیشه های والدین شان فاصله خواهند گرفت و مطابق فرهنگ این سرزمین رشد خواهند کرد و بین والدین و فرزندان این شکاف ایجاد خواهد شد و ...

کم کم من هم از حالت دراز کش برخواستم و برایم جالب بود که یک کسی که چهارده سال است اینجا زندگی می کند و سه فرزند مکتب رو دارد و نه سال است که خانواده اش اینجاست چنین تجربه ای را نقل می کند، البته این نگرانی را به کرات از دوستان افغانی اینجا شنیده ام که چنین شکایت هایی را مطرح می کنند که من به آنها یادآور شده ام که اگر آنها در تربیت فرزندان شان نقش فعال را داشته باشند یعنی وقت بگذارند و با آنها رفیق باشند و ارزش ها و داشته های مثبت فرهنگی و اعتقادی شان را به آنها منتقل کنند جای نگرانی نخواهد بود و ... 

تجربه افغان ها به ویژه هزاره ها در سرزمین استرالیا و نگرانی شان در برخورد با این فرهنگ به ویژه در مورد زنان و اطفال شان یک دغدغه جدید است که گریبانگیر خانواده هاست و البته برخورد کردن با این وضعیت هم متفاوت است بعضی ها سخت گرفته اند، بعضی ها رها کرده اند و بعضی ها فقط به پول چسپیده اند و ...

روی این موضوع می شود بیشتر سرمایه گذاری و کار کرد اگر خدا بخواهد قصد دارم در این خصوص بیشتر کار کنم.
Top of Form



۱۳۹۲ مهر ۲۹, دوشنبه

جریمه در ترن

شب هنگام که با ترن به خانه بر می گردم این فاصله را بیشتر به مطالعه کتاب یا گوش کردن به موسیقی می گذرانم، دیشب نیز که شب ویکند خلاص شده بود و ملت همه زود رفته بودند به خانه هایشان تا استراحت کنند و برای کار و بار اول هفته یا دوشنبه آمده شوند، ترن خلوت بود و سروصدای جوانان هم کم بود درست چند چوکی مقابل من دخترکی بود که با موبایل هوشمندش مشغول بود.
در سالن جلویی چند نفر ایستاده بودند که پیراهن های سفید که معمولن لباس های رسمی مامورین بازرسی ترن می باشد اما به کسی کار نداشتند همین طوری چند ایستگاه را که رد کردیم یک دفعه ای سر و کله چهار نفر مامور رسمی ترن با کت های مشکی و نشان های مخصوص که بر سینه داشتند از همان سالن پیدا شد و مستقیم سراغ مسافران آمدند تا کارت های مایکی (کارت های الکترونیکی تکت) شان را چک کنند که تچ شده است یا نه؟
 من که هراسی نداشتم مثل یک شهروند خوب و وظیفه شناس همیشه تچ می کنم اگرچه نصف شب باشد بخاطر خدماتی که ترن ارایه می کنه و بخاطر خدماتی که دولت می دهد فکر می کنم این مسولیت من است که روزانه شش یا هفت دالر را صرف تکت کنم.
بعد از اینکه رفتند سراغ دخترک فکر می کنم تکت نداشت یا تچ نکرده بود و مامور موظف هم برگه جریمه را بیرون آورد و از او کارت شناسایی خواست تا مشخصات اش را بنگارد این لحظه سخت ترین مرحله هست من زیر چشمی گاهی نگاه می کردم از اینکه می دیدم دخترک چقدر خوب همراهمی می کند تعجب کردم و مامور ترن چقدر بی رحمانه برگه جریمه را می نوشت یا احساس می کند که یک صیدی به تورش خورده فکر می کنم چقدر خوشحال باشد خوب وظیفه است و باید انجام دهند؛ تک و توک مسافرین داخل ترن همگی مشغول کار خود بودند من هم ادامه دادم به مطالعه ام بعد از چند دقیقه که نگریستم دیدم که رنگ صورت دخترک قرمز شده و دارد اشک هایش را پاک می کند هنوز مامور موظف کارش تمام نشده بود بعدش در ایستگاه بعدی پیاده شد از بیگ دستی اش که حمل می کرد مشخص بود تازه از میدان هوایی آمده باشد دلم براش سوخت که تازه از سفر آمده و پول تاکسی را خواسته صرفه جویی کند حالا باید 207 دالر را به عنوان جریمه پرداخت کند.

خوب حالا چرا گریه؛ بابا غیرت داشته باش این روزها را باید پیش بینی می کردی؟ 207 دالر که چیزی نیست!!

۱۳۹۲ شهریور ۲۲, جمعه

ما و سوریه

بیشتر هموطنان ما که در ایران سالها زندگی کرده اند ذهن و تفکرشان تحت تاثیر سیاست و تبلیغات دولتی آن کشور قرار گرفته اند حتی آنکه امروزه در استرالیا، اروپا یا آمریکا زندگی کنند، چند روز یکی از آن آدم ها نگرانی اش را از حمله آمریکا به سوریه ابراز داشت و دلیلش هم این بود که حکومت سوریه شیعه است، مخالفین اش سلفی، وهابی و القاعده است و شیعه ها را خواهند کشت و حرم حضرت زینب را ویران خواهد کرد و حمله آمریکا سبب قدرت گرفتن آنها خواهد شد

و چند وقت پیش هم یکی از افغان هایی که سالها ساکن سوریه بوده و اینک در استرالیا زندگی می کند درباره وضیعت مهاجرین افغان ساکن سوریه و سقوط رژیم اسد پرسیدم او با اعتماد به نفس عجیبی می گفت که اسد سقوط نمی کند و خدانکند که سقوط کند و می گفت تروریست ها رو به زوال هستند و خیلی از مهاجرین افغان ساکن سوریه مسلح شده اند و از حکومت دفاع می کند دیدم که طرف خیلی تعصبی دفاع می کند حرفی نزدم

اما با این دوستی که در ایران بوده گفتم این حرف های شما دقیقن همان سیاست ها و تبلیغات دولت ایران هست و واقعیت چیز دیگر است؛ رژیم ایران چنین تبلیغات می کند که آنها چنین است و چنان و شیعه هستند و حضرت زینب و ... ایران بدنبال عمق استراتژیک خود در منطقه است نمی خواهد که سالها سرمایه گذاری اش در آن منطقه ضرب صفر شود ایران به مرگ بیش از صد هزار غیر نظامی که بیشترشان زن و بچه هست هیچ فکر نمی کند و اهمیتی هم برایش ندارد او فقط دنبال منافع خودش هست بگذریم از اینکه بیش از هفت ملیون نفر آواره شده اند، مملکت خراب شده و هزاران نفر دیگر بر اثر بمباران شیمیایی از بین رفته و از اینکه اختلاف و تعصب شیعه و سنی را دامن می زند و ... کار ندارد

 اما فکر می کنم که نتوانستم وی را قناعت دهم آخه سالها تحت چنین تبلیغاتی قرار داشته و امکان ندارد جور دیگر فکر کند؛ 

القصه امروز یکی از دوستان وبلاگ نویس هموطن حکایت جالبی را از اعزام یکی از بستگان نوجوان و مهاجرش که در ایران هست برای دفاع از سوریه نوشته است به جهت اهمیت این نوشته با اجازه نویسنده عینن نوشته اش را اینجا با ذکر منبع کپی می کنم تا خود بخوانید و قضاوت کنید:


منبع: وبلاگ ماهی های دریای کابل- ساغر
"سفرنامه 2 لبیک یا زینب
همان روز نخست بود که غروبش امیر ما رفت تهران آمادگی دفاعی ببیند بعد برود جبهه بجنگد! بله بجنگد، سوریه و مرقد حضرت زینب را نجات دهد، لااقل اینگونه بهش گفته بودند، و ظاهرا" بچه از ماهها قبل در لیست انتظار بوده است و در این فاصله چیزهایی که بهشان گفته بودند این بوده که برای حفاظت از مرقد بی بی زینب به جوانان پر شور حسینی مانند شما نیاز هست، و بیخ گوش بی بی مان وهابی ها دارند سر شیعه را می برند و باید برویم گوشمالی شان بدهیم، از این حرفها، و این پسر بچه هفده ساله مصمم شده و ثبت نام و منتظر شده است تا نوبت برسد، نوبتش هم درست روز رسیدن ما بوده است و کاملا" سِرّی در همان روز به اطلاعش رسانده بودند و این مثل مرغ پر کنده خودش را به در و دیوار می زد.

حالا اینکه این یاروهای افغانی بی مدرک چطور یکهو اینقدر عزیز دردانه شده اند که بی ارائه کمترین مدرک قانونی اقامتی و حتی یک امضای ناقابل از پدر و مادر و بزرگترشان، مجوز زیستن در ایران را پیدا کرده و فراتر از آن بی مدرک می توانند سوار هواپیما شوند و بروند تعلیم ببینند و بعدش هم با هواپیمای جنگی به کشور مقصد برده شوند را نفهمیده بود برای چه، فقط فهمیده بود و دانسته شده بود که به شما بچه شیعه های نازنین افغان نیاز هست، و شما را فقط می بریم دور و بر حرم بی بی دستمال می دهیم دستتان برق بیندازیدش، وقتی هم برگشتید بهتان اقامت می دهیم بنشینید صفا کنید برای خودتان، شناسنامه می دهیم اصلا"، کارت ملی حتی، نه تنها برای شما که برای تمام اعضای خانواده تان، و این بچه و شاید دهها بچه نظیر این را چنان شیدایی کرده بودند که یاد این شرکتهای هرمی افتادم، نای توضیح بیش از این را نداشتم که ای شیرخوار! جنگ سر و ته ندارد، می دانی کجا می روی؟ و برای که می جنگی؟ و ممکن است چه ها شوی؟ و چگونه ها بکُشَندَت و غیره؟ اصلا" بیا با خودم برویم افغانستان برو جلو این طالبان خودت را در مقر آنها منفجر کن، لااقل می فهمی برای وطنت جان داده ای، مگر چند سال داری؟ و مگر چه می دانی از جنگ؟

و البته تمام اینها را از زبان دیگران شنیده بود از زمانی که حس کرده بودند این در سر شوری دارد ولی گوش شنوایی نبوده، و حتی گفته بود اگر نروم سوریه حساب این پدر سگ ها را نرسم این موجی که درونم را فرا گرفته را از راه دیگری بیرون می دهم همه تان منفجر شوید..............

بله خب! گذاشتیم برود، ده روز اول سفرم مصادف بود با ده روز تعلیم ایشان در نمی دانم کدام پادگان تهران، حق تماس گرفتن نداشتند، موبایل نداشتند، اما ما واسطه هایی را پیدا کردیم و زنگ ها زدیم و تهدیدها کردیم و گفتیم این بچه بدون اجازه رفته و باید برگردانده شود و هزینه های نکبتی که کرده اید به شما داده می شود اما خیلی راحت شنیدیم که این راه برگشتی ندارد به هر کسی خواستید بگویید، و ظاهرا" از مکان سفت و محکمی حرف می زدند، خب سر دو هفتگی زنگ زدند و خداحافظی کردند که اعزام می شوند سوریه، و از سوریه هم زنگ ها می زدند هر شب، و ظاهرا" قرار بود در همان پشت مُشت ها اسلحه برق بیندازند و کار دیگری نکنند، اما شب آخر سفر من زنگ زد که فردا می رویم خط مقدم، و خدا حافظ!

این بود خاطره و داستان دوم من از سفر یکماهه ام به مشهد ایران در تابستان 1392!

پ ن: پدر و مادر امیر از هم جدا شده اند و تقریبا" مسئولیت اینها از سالها پیش بعهده مادربزرگشان یعنی مادر من است، مسئولیتی که کمرش را خم کرده و او را گریزی نیست!
پ ن 2: خواهشا" نگویید وااااااااای! چرا گذاشتید برود، و چرا این کار را کردید و چرا رفت و پس فردا اگر کشته و مجروح و معلول و روانی و فلج و شیمیایی برگشت چه گِلی به سر خواهید گرفت، که این حرفها را هزار بار مطرح کرده و گفته و شنیدیم شنیدنی ها را، و آیا می شود یک نوجوان شستشوی مغزی شده را بازسازی کرده به زنجیر کرد؟
پ ن 3: کلا" دوستانی که من را می شناسند با خانواده من نیز آشنایی دارند، گفته بودم پارادوکس ها را و اینکه تا چه حد جِر می خورم ازش، این هم یکی از آن موارد!"



"پست دیروز آمار بازدیدکنندگان وبلاگ را در یکروز به نزدیک هزار تن بالا برد، و این نشان دهنده این است که موضوع تا چه حد حساسیت برانگیز بوده است، و خیلی تفسیر پذیر است، اینکه دولت افغانستان غیر از یک های و هوی اولیه در داخل انگار نه انگار از این داستان خبری دارد یا ندارد، اینکه جنگ در تمام انواعش چقدر نفرت انگیز است، اینکه سیاست در زمان های مختلف چقدر تغییر پذیر است در قبال مؤلفه های واحدی که وجود دارد.

من آن پست را نوشتم فقط برای اینکه نوشته باشم، درد داشتم، خسته بودم، دلم خواسته بود بنویسمش تا شاید کمی سبک شوم، و شاید هم شدم، و در واقع نقطه تمرکز من در نوشته ام فقط این سیاست پلید و این رفتار غیر انسانی و غیر حقوق بشری دولت ایران بود که برای تحقق اهداف ایدئولوژیکش از مهاجرین سوء استفاده می کند، و درست دست می گذارد روی نقاط حساس آنها، و یکروزه و یک شبه تمام حساسیت و نفرتش از ازدیاد مهاجرین غیر قانونی به این عطوفت متمایل می شود که حاضر است هزینه کند و اینها را جا و مکان و تابعیت و اقامت بدهد تنها برای اینکه از راهی مسالمت آمیز و بی ضرر و بدون پاسخگو بودن به هیچ دولت و صاحبی، به اهدافش که همسویی و حمایت دولت وقت سوریه است دست یابد، جوانان امروز ایران هم هستند البته، می روند، اما گمان نمی کنم اطفالشان هم و گمان نمی کنم بدون هیچ سند و مدرک و اجازه نامه و بدرقه ای ببرندشان جنگ، حتما" راجستر شده هستند، و درست است که بشکل رسمی اعزام نمی شوند ولی لااقل در دولتشان ثبت است و از عقل و شعور و درک فرد داوطلب اطمینان حاصل می کنند. بحث بعدی و نتیجه گیری بعدی و خاک بر سری بعدی بر می گردد به دولت بیچاره و بیسواد و عقب مانده افغانستان! که مثل همیشه بی در و پیکر بودنش بر ما آشکار می شود، که اتباعش هر جای دنیا که باشند و هستند یتیم و بی پدر و مادرانی بیش نیستند، و هر کس بر هر طبلی برای اتباعش بکوبد عین خیالش نیست، و تنها برادران ناراضی مهمند و راضی کردنشان، و در بی عرضگی اش همین بس که این خیل عظیمی که دارند برای دفاع از تقدساتشان به کشور دیگر می روند را اگر می توانست از آن خود کند شاید الآن شرایط خیلی فرق می کرد.

در آخر، من فقط قصدم به چالش کشیدن این مسائل بود و در بعد معنوی اش و شور حسینی و حریم حرم بی بی زینب و لبیک گفتن امیرم خرده نمی گیرم و نگرفتم، فقط بر سیاست خرده گرفتم و نادیده گرفتن قانون جنگ و حقوق اطفال از سوی ایران را و گرنه هر کسی می داند با بُعد معنوی و مذهبی اش چه کند، یکی می خواهد در خفا خدایش را عبادت کند و کسی هم نفهمد ولی در بیرون یک بی دین خطاب شود، یا بر عکس پیشانی چروکیده هایی هم هستند که نان ظاهر می خورند اما به هزار کفر درون گرفتارند و یا نه اصلا" به هیچ چیز معتقد نباشد. می خواهم بگویم پست من بمعنی خط زدن اعتقاد و ارزش های معنوی نیست و نبوده که شخصا" فرد معتقد به مذهبی هستم، اینکه تعبیرهای دیگران چه و چه است به استنباط خودشان بر می گردد، و از آنجا که جو درون جامعه ام جو مخالفت شدید با تمام مظاهر دینی است هم باید عرض کنم که مقصود من از نوشته با عنوان" لبیک یا زینب"، هیچ جنبه ای از جوانب مذهب و ائمه را نشانه نمی گرفت، و امیرم را هم به خود صاحب حرمش سپرده ام........."